سوءظن در روابط همسران

خداوند متعال انسان را آفرید و به او قدرت اندیشیدن و درست تصمیم گرفتن را عطا فرمود تا در کوره راه های زندگی به مدد عقل و درایت خویش، صراط مستقیم را بپیماید. و از قرار گرفتن در دست پندارهای غلط به دور ماند.

برای دریافتن این که، در زندگی مشترک چگونه بین زن وشوهر، سوءظن و بدگمانی رایج می شود و عرصه زندگی را بر آنها تنگ می سازد، باید در اندک اختلافات و تضادهای سلیقه ای آنها جست و جو کرد و این ناشی از پرورش یافتن هر یک در محیط خانوادگی متفاوتی است. بیشتر همسرانی که دچار مشکل روحی روانی سوءظن، به ویژه در آغاز زندگی مشترک می شوند، خود نیز در ابتدا خواهان چنین نوع نگرش و روش و زندگی نبوده اند. اگر پای درد دل های آنها بنشینیم، خواهیم فهمید که بیشتر آنان در آغازین سال های زندگی مشترک، به علت عدم شناخت صحیح از یکدیگر، طعمه دام وسوسه انگیز سوءظن شده اند.

  عوامل پیدایش سوءظن بین زن و شوهر

  الف) گاهی علاقه و عشق شدید زن و شوهر به همدیگر، عاملی می شود برای سوءظن. مثلاً چون مرد، همسرش را خیلی دوست دارد و او را تنها متعلق به خود می داند، از این که با دیگری صحبت کند، عذاب می کشد و یا مانع فعالیت های اجتماعی او می شود. در واقع، به نوعی سرکوب کردن حس اعتماد و استقلال در شخصیت زن صورت می گیرد. اینجاست که اگر زن در نوع سلیقه، رفتار و گفتار در خانه و در اجتماع، مطابق خواسته شوهرش عمل نکند، بدگمانی و سوءظن میان آن دو را در پی خواهد داشت.

  ب) گاه کسانی وقتی وارد زندگی مشترک می شوند، متوجه می گردند که طرف مقابل از لحاظ سلیقه و نگرش با ذهنیت ایده آل او متفاوت است و این، باعث ایجاد حس نفرت و بدبینی در افکار شخص مقابل می شود و با گذشت زمان به خیال پردازی و درون گرایی و سرانجام به گمان های ناروا و سوءظن می انجامد.

 ج) نوع تربیت خانوادگی، در تعیین مسیر زندگی مشترک نقش بسزایی دارد. اگر محیط خانوادگی پیش از ازدواج، مثبت نگری، امنیت و حس اعتماد را در طول زندگی تقویت نکرده باشد و در الگوپذیری از پدر و مادر، فقط به نکات منفی زندگی توجه شده باشد، زندگی مشترک چنین زوج هایی به بدگمانی ختم می شود. آنها پیوسته نکات منفی یکدیگر را می بینند و برداشت های نادرست آنها از عملکرد یکدیگر و عدم ارتباط کلامی صحیح بین آنها، باعث بروز حس بدبینی می شود.

  د) گاهی دخالت ها و حسادت های بیجا از سوی اطرافیان و خبرها و تحلیل های دروغین آنها، در ایجاد حس بدبینی و سوءظن همسران کاملاً مؤثرند. در واقع، افرادی که در زندگی مشترک دیگران دخالت می کنند، مانند دوستان شیطان هستند که پذیرش آنها در زندگی مشترک، باعث بروز بسیاری از مشکلات می شود.

  چنان که قرآن کریم فرموده است:

به درستی که شیاطین سخت به دوستان خود وسوسه می کنند تا با شما به جدال و منازعه برخیزند و اگر از آنها پیروی کنید، مانند آنان مشرک خواهید شد. (انعام: 121)

  به نظرتون چقدر حق داریم در رفتار همسرانمون دقت کنیم؟!

اصلاً این حق رو داریم؟!! 

اگر جوابتون مثبت ه، تا چه حد دقت طبیعی و لازم ه؟

و چه وقتی این دقت تبدیل می شه به بی اعتمادی و بدبینی؟!

  علاوه بر دلایلی که بالا ذکر شد (و یا در تکمیل اون ها)، به نظر شما بی اعتمادی که همسران به هم پیدا می کنند دلیلش چی ه؟!

اصلاً آیا زن و شوهر به همسرشون بی اعتماد هستن یا به جامعه؟! یا هر دو؟!

   به نظرتون چقدر حق داریم در رفتار همسرانمون دقت کنیم؟!

اصلاً این حق رو داریم؟!! 

به نظرم این دقت در رفتار همسرمون حق ما نیست، بلکه وظیفه ی ماست. چون اگر قرار هست زن و شوهر، لباس هم  باشند.( طبق آیه‌ی 187 سوره‌ی بقره که آمده:" ... هن لباس لکم و انتم لباس لهن ... "، زن و شوهر لباس هم هستند و باید عیوب یکدیگر رو بپوشانند.

خب اگر قرار باشه زن و شوهر نقش لباس یکدیگر رو در رفع عیوب هم بازی کنند، باید با دقت در رفتار هم اون عیوب رو بشناسند. پس این قسمت از آیه میتونه تائیدی باشه در دقت در رفتار همسر.

حالا اینکه این دقت باید در حدی باشه که شما رو به شناخت برسونه. این یعنی اینکه نباید آنچنان دقتی کنیم که همسرمون تحریک بشه. وقتی هم که شناخت حاصل شد صادقانه باید این عیوب رو با هم در میون بذاریم

  و چه وقتی این دقت تبدیل می شه به بی اعتمادی و بدبینی؟!

اگر این دقت در رفتار به جای اینکه در جهت شناخت عیوب باشه، در جهت فضولی و تجسس در کار هم باشه به بی اعتمادی و بد بینی تبدیل میشه. به نظر من حدود این دقت رو نمیشه از نظر کمی گفت و بگیم این قدر زیاده و این قدر کمه، بلکه باید از نظر کیفی حدود اون مد نظر مون باشه و اون همین که هدفمون باید از دقت چی باشه.

علاوه بر دلایلی که بالا ذکر شد (و یا در تکمیل اون ها)، به نظر شما بی اعتمادی که همسران به هم پیدا می کنند دلیلش چی ه؟!

من هم در جواب این سوال، دیشب  میخواستم همون جواب خانم گلها رو بدم. اگر زن و شوهر از هم شناخت نداشته باشند، این بب اعتمادی ایجاد میشه. البته فکر میکنم در درجه اول باید هر کس خودشو خوب شناخته باشه و شناخت همسر در درجه اهمیت بعدی قرار میگیره.

خیلی از این بی اعتمادی ها از اینجا نشات میگیره که ما خودمون و تحملمون رو در شرایطی که حدس میزنیم به وجود بیاد، خوب نشناختیم و اگر شناختیم و دیدیم ظرفیتمون کمه فکر می کردیم، میتونیم در زندگی مشترک خودمون رو اصلاح کنیم یا امیدوار بودیم که رفتار همسرمون رو عوض کنیم. اما اشتباه میکردیم

  اصلاً آیا زن و شوهر به همسرشون بی اعتماد هستن یا به جامعه؟! یا هر دو؟!

به نظرم اگر قبل از ازدواج اون شناخت از خود و شناخت رفتارهای همسر به وجود اومده باشه، مطمئناً دیگه به همسر بی اعتماد نخواهیم بود. اما با این شناخت ها بی اعتمادی به جامعه هم تا حدود زیادی بی مورد هست. چون قبل از ازدواج هم همین جامعه وجود داشته و ما از وجود خطرات جامعه آگاه بودیم و جامعه ای که همسرمون در اون بوده رو هم شناختیمو با این وجود قدم در پیش نهاده و ازدواج کردیم. اما با این وجود نباید اعتماد کامل به جامعه داشت و همیشه خطرات اون مد نظرمون باشه.

در نتیجه در حالتی که زن و شوهر با شناخت کامل از خود وارد زندگی هم شدند، تنها درصدی کم باید به جامعه بی اعتماد باشند.

درد عشقی کشیده ام که مپرس     زهر هجری چشیده ام که

لحظه های موفق در تربیت فرزند

 

 تربیت مهمترین مسئولیت پدر و مادر نسبت به فرزند است. آینده ی کودک در گرو رفتار صحیح والدین و نشان دادن عکس العملهای مناسب در موقعیتهای خاص است. در عین حساس بودن تربیت صحیح، با عمل به چند نکته می توان با موفقیت بدان رسید.

 ما به عنوان والدین موفق باید فرزندانمان را به گونه ای ترغیب کنیم که از درون ، احساس خوبی نسبت به خود داشته باشند و اعتماد به نفسشان تقویت شود و احساس کنند مورد علاقه ی ما هستند. اگر فرزندان توسط ما در چنین شرایطی قرار گیرند دیگر برآورده نشدن نیاز به قدرت یا محبت، آنها را به سمت انحراف نمی کشد. چند روش زیر به کودکان ما کمک می کند که حس بهتری نسبت به خود پیدا کنند و احساس امنیت کنند.

از لحظاتی که باهم هستید استفاده کنید

. اعتماد به نفس کودک شما تحت تأثیر کیفیت اوقاتی است که شما با او صرف می کنید، نه مقدار و زیادی این زمان! در زندگی های بسیار شلوغ این زمانه  اکثر ما در فکر کارهای بعدی یا عقب افتاده و مشغله های روزمره هستیم و در حالیکه فرزندمان با ما صحبت می کند صد درصد حواسمان متوجه او نیست. اکثراً وانمود می کنیم که گوش می دهیم! خیلی اوقات هم  تلاش فرزندان را که سعی می کنند با ما ارتباط برقرار کنند نادیده می گیریم. اگر اوقات مفیدی را هر روزه به کودک اختصاص ندهیم (اوقاتی که فقط متوجه او باشیم) کم کم ناهنجاریهای رفتاری در او بروز خواهد کرد. از نظر کودک ، اگر به او عکس العمل (حتی) منفی نشان دهیم بهتر از آن است که به او بی توجهی کنیم.مهم است که به درستی احساسات کودک را درک کنیم و این گونه مسئله را نبینیم که آیا احساسات او درست هستند یا غلط . وقتی کودک می گوید: "مامان، تو هیچ وقت به من توجه نداری" (در حالی که شما تازه با او بازی کرده اید) او فقط احساسش را بیان کرده. در این موقع بهتر است به احساسش ارزش دهید و بگویید: " بله، احساس می کنم خیلی وقت است که با هم بازی نکرده ایم".

عمل بهتر از حرف است. آمار نشان می دهد که ما هر روز صدها درخواست از فرزندانمان می کنیم. عجیب نیست که آنها گوششان از حرفهای ما پر است! به جای آن که مرتب اظهار گله مندی کنیم، از خود بپرسیم "الان چه رفتار مؤثری می توانم داشته باشم؟".

به کودک کمک کنید که احساس توانمندی کند.

اگر این راه را شما نشانشان ندهید خودشان راه های نامناسبی برای کسب احساس قدرت پیدا می کنند. راه های مناسب عبارتند از: از آنها مشورت بخواهید، به آنها اجازه ی انتخاب بدهید، بگذارید در محاسبه ی حساب و کتابهای مخارج کمکتان کنند، بعضی وقتها پخت و پز یا خرید را به عهده ی آنها بگذارید. یک کودک دو ساله می تواند در شستن ظروف ملامین یا سبزیجات کمک کند یا کفشها را جابجا کند. ما اغلب خودمان همه ی کارها را انجام می دهیم چون برایمان بی دردسرتر است. ولی نتیجه اش آن است که آنها احساس بی اهمیتی می کنند.بگذارید تا نتایج طبیعی کارها را تجربه کند. از خود بپرسید " اگر من در این مورد دخالت نمی کردم چه می شد؟" وقتی ما در هر مسئله ای حتی مواردی که نیازی به ما نیست دخالت می کنیم، کودک را از تجربه کسب کردن و دیدن نتایج طبیعی اعمالش محروم می کنیم. وقتی می گذاریم نتایج کارها به تجربه ی کودک بیفزاید، دیگر با نق زدن و نصیحت زیاد، روابطمان را با او خراب نمی کنیم. مثلاً اگر فرزندتان ناهارش را فراموش می کند، شما آن را یادآوری نمی کنید تا خودش راه درست را پیدا کند و اهمیت به خاطر سپردن را درک کند.

بگذارید با قانون خانه آشنا شود.

بسیاری از مواقع ، رسیدن به نتایج امور آنقدر طولانی است که نمی توان آنها را به سادگی تجربه کرد. در این گونه موارد دریافت "عواقب منطقی" راهکاری مناسب است. در چنین حالتی نتیجه ای که کودک از کار خود می بیند باید با نوع عملکرد او مرتبط باشد. مثلاً اگر او فراموش کرد کتاب داستانش را از منزل دوستانش بیاورد و شما یک هفته به او کم محلی می کنید، این موضوع فقط باعث رنجش خاطرش و به جای ماندن یک خاطره ی تلخ برای او می شود. اما اگر کتابش را برگردانید و به او بدهید و فقط به اندازه ی قیمت کتاب از پول هفتگی اش کم کنید ، با قانونمندی خانه آشنا می شود بدون آنکه کدورتی پیش آید.از برخورد اجتناب کنید. ممکن است فرزندتان شما را در یک موقعیت خاص مثلاً با اظهار خشم یا حرفهای غیر دوستانه بیازماید. در این حالت بهتر است اتاق را ترک کنید یا به او بگویید اگر تکرار کند شما به اتاق دیگری می روید. البته با حالت عصبانیت و خشم خارج از کنترل محل را ترک نکنید.

رفتارها را از کُننده ی آن جدا کنید

. هرگز به کودک نگویید که "تو بدی". زیرا اعتماد به نفسش را خراب می کند. به او بفهمانید که شما از خود او بدتان نمی آید بلکه خیلی هم دوستش دارید، فقط از آن رفتار ناخرسند هستید. او بد نیست بلکه آن رفتار بد است! برای آنکه کودک اعتماد به نفس داشته باشد باید بداند که بدون هیچ قید و شرطی دوستش دارید. بدون توجه به این که چه می کند، به هر حال دوستش دارید. او را مدام به دریغ کردن عشقتان و اظهار اینکه "دوستت ندارم" تهییج نکنید. هرگاه نسبت به عملکرد خود تردید داشتید از خود بپرسید "آیا قانونمندی و قیود من به اعتماد به نفس کودکم کمک می کند؟".همزمان مهربان و محکم باشید. مثلاً به او بگویید: "تا یک ربع دیگر تو را سوار اتومبیل می کنم و به مدرسه می برم. لباست را می توانی تا آن موقع بپوشی". شما در عین حال که سر وقت به حرفتان عمل می کنید از این که احتمالاً لباسش را نپوشیده عصبانی نشوید. چون این کار را در اتومبیل هم می تواند انجام دهد. همیشه ببینیم که درخواستمان از کودک از روی عشق است یا خشم؟

عاقبت اندیشی مهم است.

اکثر ما می خواهیم خیلی فوری همه ی امور را تحت کنترل درآوریم و دنبال راههایی برای رسیدن به این هدف هستیم. درنتیجه فرزندان احساس می کنند تحت فشار و زور هستند. اما هر قدر نکات بیشتری را از آنها انتظار داریم خودمان هم باید در رفتارمان ملاحظه ی بیشتری داشته باشیم. مثلاً اگر عصبانی شویم و کودک را تنبیه بدنی کنیم او از رفتارمان خواهد آموخت (حتی اگر خلاف آن را به او نصیحت کنیم) که برای به دست آوردن آنچه می خواهد باید متوسل به زور شود.صریح و شفاف صحبت کنید. اگر نظرتان این است که در فروشگاه نباید برایش آبنبات خریده شود این مسئله را با اخم یا بگومگو یا عصبانیت اظهار نکنید. به سادگی آن را با خوشرویی بگویید و به آن نیز عمل کنید. اگر دو پهلو صحبت نکنید و نظرتان را ساده و شفاف بگویید، کودکتان می آموزد که به شما احترام بیشتری بگذارد